حرف دل پادوی دکان شاعری

من پادوام ،صاحب مغازه رفته است .کپی نکن احساسم را


يه وقتايي دل و قلمم يكي ميشن و شروع ميكنم به نوشتن .دلم مي خواد اگه از احساسم خوشت اومد و خواستي ازش استفاده كني منبعشم بنويسي .

بغض

بغض هایم

خیلی بی انصاف شده اند

چنان بر گلویم چنگ می اندازند

که جای زخمشان تا سالها بر دلم می ماند

شاهزاده رویاها

من از کودکی

آرزوی شاهزاده ای با اسب سپید نداشتم

من مردی می خواهم

با قلب سپید

آهنگری این روزهای من

احساس این روزهای مـن :


کوبش پتک آهنگرست بر سـرم


حـالا میفهمم ، علت سردردهای تکراری و شبانه ام را


زمـانه ، قدرتمند ترین آهنـگر است


میترسم ، میترسم از آن روزی


که نه تنها آب دیده نشوم بلکه زیرضربه های پتکش له شوم

صرفا جهت اطلاع !

راستش نمي خواستم اين پستو بزارم ولي خب ديگه يه اتفاقايي ميفته كه آدم ناچار ميشه به نخواستن هاش

ولي اينايي كه ميگم فقط صرفا جهت اطلاست پس دوس داري تا تهش برو :


ادامه نوشته

جدال عقل و احساس

كاش يك ميانجي بود 


ميانجي گري مي كرد بين عقل و احساسم


خسته ام 


از جنگ و جدال عقل و احساسم

شب يلدا

بلند ترين شب سال من يلدا نيست 


آن شب هاييست كه زمان و مكان ،نبودنت را به رخم مي كشند 


يلدا براي من ،


آن شبهاييست كه تو نيستي 


ميبيني ؟


 من  هر شب جشن يلدا مي گيرم 


پيشاپيش يلدا مبارك .

راه مبهم ...

گاهي آنقدر از خودم دور مي شوم 


كه بازگشت غير ممكن است 


اين راه نامعلوم است 


يا مي رسم 


يا گم مي شوم 

خلوت راضيه ....

سلام امروز دلم واسه خودم تنگ شد 

واسه خلوت تنهايي هام 

واسه بهونه گرفتنام

واسه حتي حوصله سر رفتنام

براي همين تصميم گرفتم چن روزي نباشم 

به دور از تمام آدماي مجازي و حتي بعضي واقعي

اگه اومدم اينو نوشتم فقط و فقط واسه اينه ، كسايي كه بودن و نبودنم براشون مهمه بدونن بادمجون بم آفت نداره هيچيم نشده فقط و فقط دليلم تنهاييه ، چيزي كه اين روزا ازش بدم اومده بود و حالا حس ميكنم لازم دار شدم.

پس

تا سلامي دوباره خدافظ (راضيه)

آها يه نكته يادم رفت همه كسايي كه دوستون دارم و خدا ميدونه كه چقد ، تو رو خدا نگين بي وفام  جواب نميدم به هيچ كس ايميل نميدم حتي عزيز ترينام . فقط بدون بي دليل بي دليل مي خوام تنها باشم اصلا نگرانم نباش .

اين دفه واقعا خدافظ

آتش بس

دنیا !


پرچم سپیدم بالاست


آتش بس !


قبول ؟

خوبم درست مثل تو ...

ای بهترین پدر سلام

از احوالت برایم بگو؟خوبی؟

ای وای چه سوال مسخره ای .تو که بسیار خوبی !

چرا تو از حالم نمی پرسی ؟

بگذار امروز گله و شکایتم را تقدیمت کنم

از دستت دلخورم چرا در اوج غصه هایم کنارم نیستی؟

چرا عیدها که می شود پیشم نمینشینی؟میدانی روز دختر برمن چه گذشت؟

چرا نازم را نمی خری ؟

چرا نیستی تا آب خنکی باشی برای بغض هایم؟

اصلا چرا نیستی؟

من دارم تمام میشوم ناتمام من.

بسیار گفته اند که بر احوالم آگاهی

ولیییی من با خدا اتمام حجت کردم

قرارم با او این است :

فقط لبخند هایم را ببینی

فقط شادی هایم را ببینی

فقط شیطنت های دخترانه ام را ببینی

خلاصه مرا همیشه شاد شاد ببینی

به خدا گفتم حالا که تو را زود از من گرفت

این تنها معامله عادلانه ایست که راضیم میکند.

خدایا به پدرم بگو:

خوبم    درست مثل او.

آقام حسين ...

چرا به تو كه مي رسد زبانم لال ميشود ؟

چرا قلم ياري نميكند ؟

حسينم

 بگذار آخرش را اول بگويم :

به خالقت سوگند

 سيراب نخواهم شد تا لبت را تر نبينم 

باران ....

اين روزها دلم باران مي خواهد

 

 باران چشم هايم را ميگويم 


باران بي صدا و بي وقفه 


دلم تنگ است براي رعد و برق بغض هايم 


همان نجات بخش اين روزهايم 


بگذار بگويم نه اصلا بگذار فرياد بزنم


 مي خواهم ببارم 



واكسن خدا...


گاهي كه خيلي خسته مي شوم

درمانده ،درمانده ،درمانده مي شوم

شب مي شود و باز من و تو تنها مي شويم

زمين آرام و ساكت مي شود

و حالا فقط من هستم و تو

با هم حرف مي زنيم ولي نه مثل همه

من سوال مي پرسم من هم پاسخ مي دهم

مي پرسم پروردگار من! من را دوست داري؟

اصلا نگاهت سوي من هست؟

و تو پاسخ گفتي :آري

روشن است درست مثل روزم

بعد من گفتم :پس حالا كه اين طور است

نگاه كردن به اشك هايم لذت بخش است؟

شنيدن هق هق شبانه ام گوش نواز است؟

و تو آرام و بي صدا مثال زدي از كودكي كه اشك مي ريخت

ولي بايد واكسينه مي شد و مادرش چه بي تاب پا به پاي او گريست

آري فهميدم من همان كودك و تو همان مادر

درد واكسن به مراتب راحت تر از درد بيماري است.

من و باربر

من و باربر يه وجه اشتراك داريم


اون سنگينيو روي دوشش حس ميكنه


 من رو دلم


حالا با انصاف:


كدوم سخت تره؟


اين كه كمرت بشكنه يا دلت؟

دلم ، قربونيت...

خداي خوب من به جون خودت كه واسم از هركس و چيزي عزيزتري


اينقد نداشتم كه واست قربوني كنم


ولي خدايا يه چيزي دارم


ميشه امشب واست قربونيش كنم؟


خداي عزيزم من امشب برات دلمو قربوني ميكنم


همون دلي كه وقتي دستت روش مياد ديگه يادش ميره طپشي هست،اضطرابي هست


همون دلي كه وقتي دست از دنيات ميكشه باز واسش يه كششي هست و اون فقط تويي


همون دلي كه تو اوج دلشكستگي تنها مرهمش تويي


حالا خداي يكي يدونه من قربونيمو قبول ميكني؟

عاشقانه واسه خداي خودم

لحظه هايم اگر سراسر ازتو مي شد ...

يا حتي گاهي تمام وجودم پيشت بود ...

آيا من اين چنين بودم؟

گاهي كه نا اميد مي شوم ،مهربانيت را مرور مي كنم

دوباره لبخند جايگزين اخمم مي شود

اين همه مهربانيت براي من ،براي چيست؟

اين روزها اگر اميد روز و شبم نمي شدي من چه مي كردم؟

يا حتي اگر نبودي چه؟

واااي مهربانم !

درست است براي همه هستي    اما!

براي من ويژه اي و من ويژه تر براي تو

گاهي ميان نيايش هايم با تو اينقدر محو نگاهت مي شوم

كه گم مي شوم ميان حرف هايم با تو

و چه شيرين است حس گم شدن در  عاشقانه هايم با تو.

برده...

من همان برده طناب به گردنم


خسته و رنجور...


آنقدر بكش


كه يا طنابم قطع شود يا گردنم.

ببخشيد اگه دلتون شكست...

نوشتن حرفاي دلم 


حكم پاشيدن آب داره روي شعله زياد


درسته آتيش دلم شعله ورتر ميشه


ولي


چاره اي ندارم اين تنها راهه

براي سميراي خودم

آخ ؛ كه كاش بغضامون ،دردامون


يه حدي داشت ،يه سقفي داشت


همش ميگم و دلخوشم به حكمتش كه


حتما صلاحمه اگه اينجوريه


باز ميگم:خداياااااا


ديگه حكمت و قسمتو ولش كن


الان دستتو مي خوام


بلندم كني بگي تمومه خسته نباشي

پارو فروش...

آهــــــــــای پارو فروش !


پارو می خواهم


یک پارو جادویی


یک پارو می خواهم


تا همه غصه هایم را پارو کند بریزد دوووور


داری؟؟؟

اولین گام...

گفتی اولین گام با تو صد گام دیگرش با من!


این شرطت برایم مبهم است


پس خداییت چه می شود؟


من اینجا ایستاده ام درست رو به رویت


این بار تو اولین قدم را بردار


تا دیوانه وار برگردم به آغوشت


جدا افتاده از خودم...

گاهی اینـــــــــقدر از خودم دور می شوم


که بازگشت غیر ممکن اسـت


این راه نا معلوم است


یا گم می شوم 


یا می رسم

یه دختر دلش هوای باباشو کرده...

بابای مهربونم

امروز دلم می خواست می رفتم تو اتاقم درو می بستمم با هیچکس حرف نمی زدم قهر می کردم ،بعد تو صدام می کردی راضیه ،ارشد بابا ،بعد من کیف می کردم وقتی بهم اهمیت میدادی و صدام می کردی.


بابای عزیزم 

امروز دلم می خواست دوباره پول گم کنم و اینقد غر بزنم بزنم بزنم تا کلافه بشی بگی بیا دختر بسه دیگه اینم پول...

آخ الان خودمو گم کردم کاش میومدی و پیدام میکردی.


بابای قشنگم

دلم می خواد دوباره اون روزا برگرده همون روزی که به خاطر یه گل سر منو اون سر شهر بردی و بعد عمه بهم حسودیش شد. چون تو هیچ وقت حوصله خرید کردن نداشتی.


بابای خوبم

نمیدونی وقتی میگن راضیه شکله باباشه چقدر ذوق میکنم چقد قند تو دلم آب میشه 

من این روزا عجیب دلم هواتو کرده چرا چن روزه به خوابم نیومدی ،بی انصاف دوباره بدقولی؟


بابای صبورم

یادته میگفتم :بابا ساعتت چرا اینقد کثیفه توروخدا میری سرکار از دستت باز کن بزار تو جیبت تا اینقد بوی گوشت نده ،ولی هیچ وقت به حرفم گوش ندادی. حالا ساعتت تو کشوم دست نخوردست ،تمیزش نکردم.

آخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ که دلم داره پــــــر پــــــــر میشه کاش بودی

دلم لک زده بگی راضیه ارشد بابا

خدااااااااااا ای خدا سه سال میگذره ولی غم بابام برام سرد نشده 

ای خدا چی می خوای جای بابام بهم بدی تا نبودش جبران بشه ؟هیچی نمی خوام فقط بابامو بهم بده

فقط همین...

دیگه خسته ام خیلی...

خدایاا به خودت ،به حکمتت


اعتقاد دارم


ولی دیگه به خودم به تحملم


نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه